Thursday, June 20, 2013

ما که از غرب و شرق برگشتيم

ما تا به وطن وارد شديم يکی يغهء ديگری را محکم به دندان گرفت
گفت : نوبت من بود
آن آقا , آقای ديگری را هل داد, این يکی کيفش را پرتاب کرد ديگری پريد وست که آن ها را جدا کند و کلا همه وارد دعوا شدند, من مظلوم دنيا ديدهء وطن فروش که با این آداب مدتی بود بيگانه بودم يادم آمد که اصلا نوبت من بوده آنها نيز که مشغول دعوا بودند, وقت شد با آقای باجه دار گپی زديم
آقا¡¡¡¡ صندلی ما کجای این طياره است?

آقا: صندلی کدام است برادر? در حال حاضر کشور در شرايط حساسی قرار داره و ما طبق روال معمول تحريم هستيم ما هم صندلی ها را جمع کرده ایم , ميلگرد گذاشتيم وسط... همه محکم آن را بچسبيد صدايتان هم درنيايد... آمد هم خيلی مهم نيس, کسی نميشنود.

بندهء دنيا ديده هم بله قربانی نثار باجه دار کرده و رفتم به سوی طيارهء دود گرفته. ميلهء ذکر شده ميلگردی بود که ته و سر هواپيما را به هم متصل کرده بود.

همگان با هم چنگ زده بوديم و متفرق نشديم, هواپيما با نذر مسافران, و هل دادن های مستمر دوستان زحمت کش فرودگاه از زمين بلند شد.... رفتيم و رفتيم و هی با چاله هايه هوايی برخورد کرديم و در آخر رسيديم به مقصد.

موقعهء فرود چون طياره چرخ نداشت روی علوفه ها خود را به زمين کوبيد , خدا پدر این مهماندار را بيامرزد که همهء مسافران را تک تک با طناب به ميلگرد بسته بود و الا....

در آخر ما تا حدودی کج ولی زنده از هوانورد پياده شديم ,چشم بر شهر خود افتاده, اشک در ديدگانمان خيمه زد مهد باستانست اینجا!

کلا همه چيزمان باستانيست... 7 سال پيش در شهر زنده پرورم داشتند مترو ميساختند.... آن زمان ما درخت داشتيم خيابان داشتيم و آدمان با حوصله ولی چون پرورش اشياء باستانی هزينه بر است, ما ديگر هيچ نداريم و بعد از 7 سال هنوز مترو هم نداريم

از موزهء چين لکوموتيو خريدند دوستان, با زغال کار ميکرد, نشد.... از موزهء روسيه خريدند , قدش بلند بود از تونل رد نشد...از موزهء آلمان لکوموتيو خريدند, کسی نبود او را بيارد ,همانجا ماندگار شد... از آمريکا خريداری کردند, به لکوموتيو محترم ويزا ندادند, پشت مرز ماند

خلاصه ما همچنان مترو نداريم ولی موزهء ما در حال توسعه و رشد سريع ميباشد

ما رفتيم تاکسی بگيريم برويم منزلمان

تا دهان باز کرده و "ت" يه تاکسی را گفتيم, مردمان به ما حمله کردند و هر يک , يک جای چمدان ما را گرفتند, چند نفر هم چون چمدان جای دست نداشت شلوار ما را چسبيدند, تا به خود آمديم درون ماشين کريم کفن کن بوديم که به گمانمان در جنگ چمدانی پيروز شده بود

گرچه از چمدانمان فقط چرخش پيش ما بود و از شلوارمان فقط کمربندش ولی هنوز نفس ميکشيديم

کريم فرمود : کجا¿
عرض کردم: هر جا شما امر بفرماييد, سيبيل های غضب ناکش جزء این جوابی نداشت.
بعد از کلی تعارف و پس و پيش و پيش و پس, سرمان داد کشيد!!! و ما هم آدرس سکونت گاهمان را 7 بار پشت هم به سرعت تکرار کرديم

کريم گاز داد... همانجور که گاز ميداد و تخمه ميخورد و چايی دم ميکرد و موبايل حرف ميزد و به ما متلک ميگفت ,رانندگان ديگر را نيز فحش ميداد که اینها چراغ راهنما نمی زنند موقعهء تعويض لاين


در جاده از همه جا ماشين ميامد, از راست از چپ از پشت از جلو ... حتی هواپيما از بالا می آمد و اگر کشتی نيز بود ميشد ايام جوانی و آن بازی آتاری

ما با توکل به پروردگار و کريم شوماخر کفن کن به مقصد رسيديم که جز عجايب هفت گانه بود

ما که از غرب و شرق برگشتيم, قد کشيده بوديم, گرچه در آنجا سيگار و قليان هم بود ولی ما فقط قد کشيديم
ما که برگشتيم به شهر بسيار محبوب شديم از شهرمان فقط پسر بزرگ پلنگ ميرزا رفته بود خارج و هنوز هم برنگشته بود, ما به حساب انگشتانمان 2 پايتخت ديده بوديم از دو کشور متمايز... افزون گهگاه که با طياره سفر ميکرديم از آن بالا هی سرک ميکشيديم تا بيش دنيا ديده باشيم, خلاصه محبوب شديم

ما که محبوب شديم , آمد و شد در خانمان رونق گرفت آدميان هی آمدند , هی رفتند و ما را با سوالاتی سوال پيچ کردند... همه ميخواستند بروند فرنگ.

-ميپرسد : قند کيلويی چند است¿
-سه پول يعنی 200 تومان

-قند حبه کيلويی چند است¿
-عرض کردم 200 تومان

-خب پس کله قند کيلويی چند است¿
- ای آقا! آنجا فقط کله خر ميفروشند

ميپرسد : خب , بگذريم, گوشت بی استخوان راسته بهتر است از از ایران بخريم يا برويم آنجا تهيه ببينيم?¿ راستی اگر زعفران ندارند چه چيزی دارند¿!¿!¿

ما را تا حدودی روانی فرمودند سپس همگان بليط به دست آمدند خداحافظی کردند و رفتند فرنگ
با رفتن تمام جوانان حاصل خيزمان شهر در سکوت شد.
پس این شد که ما تنها شديم

No comments:

Post a Comment